نتایج جستجو برای عبارت :

بعضی وقتها

سلام.
بعضی وقتها فکر میکنم باید چکار کرد بعضی وقتها ادم تو دو راهی گیر میکنه؟
باید خودت را انتخاب کنی یا بقیه؟
اگر خودم را انتخاب کنم تا اخر عمر از خودم گله مندم و ناراحت که خودخواهی کردی و اگر بقیه را اتخاب کنم ، نمی دونم تا کی باید عواقب و حرص تصمیمات اونا را بخورم.
دلم می خواهد کسی بود که می تونستم مامانم را بدون نگرانی بهش بسپارم و برم جایی که تا اخر عمر کسی نباشه. 
فقط خودم و خودم
بین یک عالمه غریبه که لازم نیست حرص ناراحتی و مشکلات و انتخاب
بعضی وقتها واقعا دلم میخواد تو زمان و مکان دیگه ای باشم. بعضی وقتها با تمام این که از جمع ها فراریم دلم میخواد دورم شلوغ باشه و کسایی باشن که حرفمو میفهمنو منم میفهممشون. بعضی وقتها خسته میشم از راهی که پیش گرفتم. از آینده ای که فعلا فقط میتونم امیدوار باشم اونجوری بشه که من میخوام. نمیدونم چمه. دوباره احساس میکنم ممکن همه اینا بیهوده باشه. این سخت گرفتن این سخت کار کردن این امیدوار بودن... بعضی وقتها هیچ دلخوشیی نیست. من باید از خیلی چیزام بزن
گاهی وقتها یه حرف هایی توی دلته که نمیتونی بگی به کسی ، انقدر تو دل و ذهن و فکرت میمونن تا تبدیل به درد میشنگاهی وقتها به چیزهایی فکر میکنی و به نتایجی میرسی که همیشه ازشون فرار میکردی
گاهی وقتها اتفاقاتی برات میفتن که خودت رو غریب و تنها میبینی ، راضی میشی که حتی یه سایه نگهبانت باشه اما همونم نمیتونه باشه... نمیدونم چرا
گاهی وقتها زندگیت میشه مثل من! به خودت میای و میبینی خیلی وقته که نه تنها هیچ چیز اونطوری که تو میخواستی نبوده بلکه خلاف است
بعضی وقتها دوست داری خودت را خوش نشان بدی و کلی زور می زنی
سعی می کنی الکی لبخند بزنی. بیخودی لطیفه بگی. درد داخل خودت را پنهان کنی. ولی مگه این درد لعنتی مخفی می مونه؟ یه جوری خودش را میزنه بیرون و نشون می ده. 
موندم چطوری این درد به اشک تبدیل میشه؟
آدم مثل ظرف پری میشه که از هر قسمتش با یک تکان کوچک می زنه بیرون.
 
ای روزگار ...
بعضی وقتها آدم حس می کنه که دنیا داره روی سر آدم خراب میشه. نا امیدی تمام وجود آدم را فرا میگیره و کلا نا امید مطلق میشیم.
من در این مواقع می زنم به طبیعت و خصوصا کوه
وقتی این حس بی دلیل به سراغم میاد و حسابی خودم را کنکاش می کنم می فهمم که اونقدرها هم بی دلیل نیست. بعضی وقتها سعی می کنیم که مساله ای را بدون حل کردن آن فراموش کنیم ولی واقعیت اینه که فراموش نمیشه. این موارد پنهان شده یه دفعه بر می گرده و به سراغ آدم میاد.
 
بهتره مسائل و مشکلات را فقط
بالاخره رسیدیم خونه. خونه ی دوم. اصلا متوجه مسیر نشدم. همشم چرت میزدم. یه جا که خوابمم برد با جیغ فکر کن چقدر ضایع با یه جیغ کوتاه از خواب پریدم. یادم نیست چی شد که جیغ زدم و خواب چی میدیدم. 
اینقدر خوشحالم دوباره همه چی آروم میشه و میتونم کار کنم که نگو سریع نهارو خوردم و بعدش وسایلارو جا به جا کردم تا بعدش شروع کنم. که شد الان میدونم شاید خیلیا لقب جوگیر بهم بدن یا با خوندن اینجا فکر کنن همش یا دروغه یا اغراق شده اما اینجوری نیست من واقعا لذت میب
از گورخر پرسیدم 
آیا تو سیاه هستی با خط های سفید .... 
یا که سفیدی با خط های سیاه ؟؟
و گورخر از من پرسید 
آیا تو خوبی با عادت های بد 
یا بدی با عادت های خوب ؟؟
آیا آرامی اما بعضی وقتها شلوغ می کنی 
یا شلوغی بعضی وقتها آرام می شوی ؟؟
آیا شادی بعضی روزها غمگین می شوی 
یا غمگینی بعضی روزها شادی ؟؟
آیا مرتبی بعضی روزها نامرتب 
یا نامرتبی بعضی روزها مرتب ؟؟
و همچنان پرسید و پرسید و پرسید... 
دیگر هیچوقت 
از گورخری درباره ی خط روی پوستش 
نخواهم پرسید...
 
 
بچه که بودیم برای خرج خانه پسته می شکستیم ، گاهی وقتها پسته ها زیر چکش خرد می شد . این طور وقتها محمود اخمهایش را در هم می کشید و می گفت : « چکار می کنی ، مواظب باش ، این مال مردمه ، حق الناسه » یا می گفت :« نکنه از این پسته ها بخوری اگر صاحبش راضی نباشه جواب دادنش توی اون دنیا خیلی سخته ».
 
سردار رشید اسلام شهید حاج محمود کاوه
بسم الله الرحمن الرحیم
خیلی وقتها آدمها به شوخی یا جدی از دعواهاشون میگن؛ 
من با خودم فکر میکنم ما تو این ١٥ سال یکبار هم دعوامون نشده؛ دعوا به این معنا که یکی اون بگه، یکی من. به این معنا که صدامون بالا بره، که درگیری لفظی پیش بیاد. شده که من دلخور شدم، ناراحت شدم، با سردی برخورد کردم ولی دعوا نشده.
می دونی چرا؟ 
چون او انقدر منیت نداره، انقدر سِلمه، انقدر بی توقعه که هرچقدر هم در مقابلش قرار بگیری، دعوایی رخ نمیده!
انقدر خوبه، که بعضی وقتها
گاهی وقتها که اخلاق بد یک پدربزرگ را عینا در نوه‌ی کوچکش می‌بینم ، یا می‌بینم عصبانی شدن یک پسربچه چقدر شبیه عصبانیت پدرش است ؛ وقتی می‌بینم بچه‌ها چقدر به طور غریزی و ناخودآگاه رفتارهای غلط عمه/خاله/عمو را از همین ابتدا تقلید میکنند ، عجیب می‌ترسم . وقتی می‌بینم یک دختر‌بچه موقع حسادت همان‌طور پشت چشم نازک می‌کند که مادرش ، می‌گویم نکند رفتارهامان بعد از یک مدت پافشاری تثبیت میشوند ، میروند در ژن‌ها و به نسل بعد میرسند !! به خودم میگ
امروزم شروع شد. از ساعت هفت اما من دیرتر شروع کردم خب بلافاصله بعد بیدار شدن کیف نمیده کار کردن یه خورده ادم زمان میخواد تا لود بشه :دی. قرار بود امروز فقط زبان بخونم اما نظرم عوض شد. کتاب جدید شروع میکنم حتی اگه زیاد طولانی نرسم بخونمش. کتاب جدید اسمش هست تاریخ فلسفه ـ از دکارت تا لایب نیتس ـ ، نوشتهٔ فردریک چارلز کاپلستون ، ترجمهٔ غلامرضا اعوانی نشر علمی فرهنگی. خب از اسمش که معلومه راجع به چی هست. یکی از کتابای منابع ست برای خوندن فلسفه. دیگه
پائو پائو پائو
 
قُد قُد قُد ... بَد بَد بَد ... قُد قُد قُد ... بَد بَد بَد
 
لِک لِک لِک ... دو دو دو ... دا دا دا ... لِک لِک لِک ... دو دو دو ... دا دا دا ...
 
45 دقیقه همین ها که بالاتر نوشتم، توی گوشم تکرار میشد، به اضافه یه سری اصوات دیگه که قابلیت تبدیل شدن به حروف و کلمه رو نداشتن.
 
45 دقیقه زل زده بودم به اعماق چشمهام توی آینه بالای سرم و خدا رو شکر میکردم، فکر دیگه ای تو سرم نبود.
 
البته دروغ چرا بعضی وقتها هم توی دلم، مسئول محترم دستگاه رو مورد عنای
یکی از سوالات جدی من اینه که واقعا نمیدونم ما تا چه حد در برابر حرف‌ها و روابط متقابلمون مسئولیم.
آیا فقط نسبت به نیت و بیان خودمون مسئولیم یا نسبت به برداشت طرف مقابل هم مسئولیم؟
اگر برداشت مخاطب مهمه، خب تا چه حد مهمه؟
نمیشه که من به کسی بگم بالای چشمت ابرو داری و اون بهش بر بخوره و من مسئول دلجویی ازش باشم. میشه؟
دیدین خیلی وقتها وقتی به کسی میگیم کارت اشتباهه و خیر سرمون میخوایم نهی از منکر بکنیم یهو جبهه میگیره و میگه دلمو شکستی؟
این نوع
 گاهی وقتها بر خلاف گذشته که از خانواده و طبقه اجتماعی و اقتصادی خود ناراضی بودم به این فکر می کنم که اگر من در یک خانواده فقیر به دنیا نیامده بودم حالا چطور می توانستم حال و روز قشر بزرگی از مردم را که از فقر رنج می برند بفهمم؟ 
ادامه مطلب
به نظرم جهان روح داره... و همه ی انسانها در روح جهان با هم مشترک هستند ... همه ی انسانها با هم در ارتباط روحی به سر می برند ... حتی به نظرم کسانی که می میرند روح شون آگاه تر میشه، رها تر میشه، روحشون بیشتر نگران اوضاع جهان و مردم میشه... روح ها میان بهمون سر می زنند ... باهامون حرف می زنند ... بعضی وقتها حرفهاشون رو می فهمیم و حس می کنیم، گاهی وقتها نمی فهمیم...
یه روح چند روزه باهام حرف می زنه... نگرانمه... شایدم چیزی می خواد... می خواد منو متوجه چیزی بکنه ...
تو زندگی واقعی مجبوری با بعضی از آدمها معاشرت کنی که هر چقدر هم که مناعت طبع داشته باشی، آخرش هم بخاطر دغدغه های کوچیکشون اونقدر بهت فشار میارن که تو هم سطح دغدغه هات به همون اندازه پایین بیاد. یهو به خودت میای و میبینی که داری با هزار فکر بزرگ که توی سرت هست، درباره ی چیزهای کوچیک غصه می خوری...
این جور وقتها خیلی انرژی صرف خوم میکنم تا دوباره خودمو از این پستو بالا بکشم.
این جور وقتها خیلی به اخلاق گند شرلوک غبطه میخورم.
کاش میشد به همون راحتی
دعا کنید عمری باشه !من فردا برم و چندماه دیگه برگردم 
و برای نوبت بعدی دکترم برم حال اون منشی بی فرهنگش رو بگیرم
بعضی وقتها در برابر بعضی آدمها نباید سکوت کرد ، نباید با جمله ی "در شان من نیست" خودت رو قانع کنی
باید به بعضیها بفهمونی چخبره
بعدا میام کاملتر مینویسم.
بعضی وقتها احساساتی سراغت میان که تلاش می کنی ازشون فرار کنی و اهمیت ندی
تمام تلاشتم میکنیا ولی نمیشه.
یکسری حس ها هست هرچقدر هم نادیده اش بگیری
باز سراغت میاد و من حالا دچارش شدم
تمام تلاشام برای نادیده گرفتن با یک حرکت به باد رفت...
بعضی وقتها یه کسانی جلوی راهت قرار میگیرن و یا یه اتفاقات خاصی میفته فقط و فقط برای اینکه بفهمی چقدر موجود ضایعی هستی و خوبی‌هایی که از خودت تصور میکردی صرفاً یک توهم بوده! :(

+این چند روزه متوالیاً دارم چنین اوقاتی رو تجربه می‌کنم :((
و بابتش شاکرم و صدالبته شرمنده :((
دلنوشته های بهنام زرگر رامهرمزی:
یه وقتهایی تمام آرزوهات رو میدی برباد تا فقط به یه آرزوت برسی،بعدچند وقت همون یه وقتها رو چند برابر التماس وخواهشم هم میزاری روش تحویل خدا میدهی ومیگی اینو از زندگیم پرتش کن بیرون...غلط کردم...۱۱۳/
Behnamzargar
بعضی وقتها استرس و فشار کاری آنچنان به آدم حمله می کنه که صدای شکستن استخوانهایت را هم میشنوی. خیلی جالبه که آدم یادش میره که هیچ چیزی ارزش سلامتی را نداره
شرایط وقتی بد میشه انگار آدم هم قاطی می کنه و دیگه نمی تونه عاقلانه فکر بکنه
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
آدم بعضی وقتها به جایی میرسه نه میتونه زندگی کنه،نه میتونه بمیره یعنی جایی میرسه که فقط از خودش خسته است،بخاطر حماقتهاش،بخاطر نادانیاش ‌ووو اونجاست که چاره دردش فقط خوابه.نه میمیری نه زندگی میکنی...
بعضی وقتها دلم میخواد با بعضی از آقایون هم صحبت بشم. 
مثلا اونایی که یه حسی بهشون دارم.
دوس دارم سراغمو بگیرن.. بهم پیام بدن.. هوامو داشته باشن..
ولی نمیدونم چرا وقتی واقعا این کارو میکنن هیچ حسی ندارم!
یعنی واقعا موفق شدم دلبسته و وابسته کسی نشم؟
نمیدونم این خوبه یا بد!
سلامگاهى وقتها گفتن کلمه شاید خیلى فایده داردشاید این مطلب را نخوانده بودىشاید یادت رفته بودشاید نمىدانستىشاید این روایت را ندیده بودى که:عذر برادر ایمانیت را بپذیر و اگر عذرى ندارد خودت عذرى برایش بیاورحسن ختام این پیامصلوات.
 
زیـــاد از تو مینوشم بگیر استکانم را 
 
#محسن_چاوشی❤
#حسین_صفا #مریض حالی
 
+آهنک خوب انقضا ندارد :)
 
نیم خطی به همسرم :
یروزهایی هست با اینکه کنارم هستی بازم دلتنگت میشم، لطفا اون وقتها واسم این ترانه‌رو بخون آرومم‌میکنه . ممنونتم :)
 
دریافتتوضیحات: دانلود مستقیم 
 
 
یه چیزو متوجه شدم اینجا
اون هم اینکه 
ادم ها خیلی وقتها میتونن به هم کمک کنن یا محبت کنن یا حتی حرف بزنن با هم
از سر غرور (احتمالا غرور بریتیشی)
از سر خودخواهی و خودبرتربینی هست که توی روزای سخت دست هم رو نمیگیرن
برای همینم هست که خیلی تنهان.
وضعیت ادمای این کشور دقیقا عین وضعیت بچه پولدارای ایرانه،
پولدار
بی نیاز
بی کس و تنها.
 
نمونه ش ساشا سبحانی.
استاد قائدی یک پستی گذاشته است با عنوان "شهروند عاقل". برایش نوشتم بعضی وقتها دلم میخواهد عاقل نباشم. نه شهروند عاقل، نه همسر عاقل، نه مادر عاقل. نه فرزند عاقل و نه هیچ چیز عاقل دیگری. دلم می خواهد بی خیالِ همه ی مسئولیتهایم بروم دیوانه وار دیوانگی کنم. زیر این نظر نوشته است: این خودش عین عقل است ...
بعضی وقتها با اینکه چند روز هم تعطیله و اصولا باید آدم شاداب تر باشه ولی برعکسه
کلا همیشه وقتی سرم شلوغ تره حس و حالم هم بیشتره
وقتی سرم خلوت میشه کلا حال ندارم هیچ کاری بکنم. یه جورایی انگار وقتی کار ریخته سرم بهتر می تونم وضعیت را مدیریت کنم و به کارهام برسم. 
 
به این نتیجه رسیدم که هیچوقت نگم یه کاری را در فرصت مناسبتر انجام می دم.
 
 
به این فکر میکنم که استراتژی شادی ساختن هامون تا کی میتونه جوابگوی حال دلمون باشه؟! من از اون دسته آدمام که تو بدترین و سخت ترین شرایط هم نمیشکنم، خودمو سرپا نگه میدارم و امیدوار. بجای غصه خوردن خودمو طالبی بستی مهمون میکنم، با تغییر نامحسوس رنگ موهام خودمو سرگرم میکنم. اسلش کرمی رنگ و مانتوم رو تنم میکنم، با یه دلستر تو دستم و هندزفری تو گوشم میزنم بیرون و تمام سعیم بر اینه که باور کنم همه چیز نرماله درحالی که نیست. راستش کنار اومدن با این دو
دارم فکر میکنم چی میشه که بعضی ها اینقدر به خودشون مطمئنن و فکر میکنن همه چیز اشتباست جز نظر خودشون. چی میشه که ذهن آدم اینقدر بسته باشه. خب جوابشو هنوز پیدا نکردم شاید از یه نوع خودشیفتگی نشئت میگیره. شایدم از جهل. فکر میکنم دومی درست تر باشه. بعضیا حتی به مغزشون اجازه فکر کردنو نمیدن. میگم باور نمیکنی ولی حتی جلوی بقیه رو هم میگیرن که فکر نکنن. از فکر کردن میترسن. دیدم که میگما. دیدم. 
دیگه این که میبینی چقدر زود بیدار شدم ؟! ساعت بیست دقیقه به
این روزا فهمیدم بدتر از اینکه نذارن اعتراض کنی اینه که اعتراض کنیو کسی توجه نکنه اعتراض کنیو برای کسی مهم نباشه شاید خیلی وقتها بهتره کاریو انجام ندیم چون اونموقع شاید اخرین امیدمون هم پر پر بشه 
 
+قبوله ! من صبر میکنم به هرطریقی که شده اما هرگز یادم نمیره این روزهارو 
 
+کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
چند وقتیه به این نتیجه رسیدم که فقط در حال حاضر زندگی کنم. بعضی وقتها آدم یادش می ره که هیچی نیست. آدم یادش می ره به راحتی می میره . 
به نظر بهتره بیخیال فکر و خیال بشیم. در حال حاضر زندگی کنیم و تلاش و کوشش نماییم. اگر بیشتر و بهتر به دست آوردیم که چه بهتر. اگر نشد هم بیخیال
 
به نظرم بی خیالی آخر خیال است
به نام اوی من و تو
هیچ‌چیز از هیچ‌کس بعید نیست!!!
این جمله همیییییشه جزو ناامید کننده ترین جمله هایی بوده که جایی خوندم یا شنیدم، ازاین جمله های کوتاهی که مارو به تفکری طولانی اما سطحی وادااااااار میکنن/ سطحی در حد و اندازه همان کسانی‌که اینطور وقتها یهو میپرن وسط ذهنمون...
ادامه مطلب
دیروز شنبه ۱۷ فروردین بود . مثل اون قدیما که بعد از عید تشنه دیدارت بودم بهت زنگ زدم ... گفتی دندون عقلت رو کشیدی با بیهوشی کامل ... هی ناز کردی، هی نازت رو کشیدم ... هی سر به سرت گذاشتم ... خیلی خندیدیم... اونقدر که گونه هام درد گرفت... گفتی استرس نداشتی... بالاخره دکتر دندون پزشک کار خودشو بلده ... نگرانی نداره که ... مثل اینه که قورمه سبزی نگران باشه من خوب می پزمش یا نه... کلی خندیدم به حرفهات... گفتی لپت ورم کرده و قلمبه شده ... قربون صدقه ی لپ قلمبه ات هم ر
می خوام چیزی را براتون بنویسم که احتمالا شما هم با این نوع رفتار برخوردهایی داشته اید. حتما مثالهایی هم در این مورد در ذهنتان هست ولی با این وجود دوست دارم براتون بنویسم. غرور تا حدی خوبه و وقتی که از حد خارج میشه مخرب است. بعضی وقتها این تخریب فقط خود طرف و بعضی از افراد دور و بر او را تحت تاثیر قرار می دهد و بعضا تخریب حاصل از 
ادامه مطلب
دیروز موفق شدم بخش دوم پروژه را بفرستم، البته که احتمال زیاد داره مجبور بشم باز روش کار کنم اما خب به هر حال یه بخش عمده اش انجام شد و به معنای واقعی کلمه باری از روی دوشم برداشته شد، به هر حال کاری بود که قبول کرده بودم و تعهد داشتم. هرچند که هنوز تموم نشده و مونده تا بره برای داوری و بعد از اون هم هنوز مقاله اش مونده. روزیکه استاد پایان نامه ام بهم زنگ زد و پیشنهاد این پروژه راداد تو درمانگاه بودم و پسری سه ماه و نیمه ام بغلم بود، استاد فکر میکر
آموزش کم کردن حجم فیلم ها و ویدیوها
 
خیلی وقتها ما نیاز داریم حجم فایل تصویریمون ( فیلم و ویدیو ) کم شود
 
ما روش انجام این کار یعنی کم کردن حجم فیلم ها و ویدیوها را به شما آموزش می دهیم
 
 
برای دریافت فیلم آموزشی بر روی دکمه ادامه مطالب کلیک نمایید
 
ادامه مطلب
نمیفهمم واقعاااا،طرف فقط ۱ساعت وربع با خونه پدرمادرش فاصله داره بعد چقدرررر گریه و زاری میکنه همش.....اخرهفته ها هم همیشه خونه مادرش ایناست...
خدایاااا پس ما دل نداریم؟؟؟؟؟
بعضی وقتها دلم برای خودم میسووزهاااا میسوزه.....
والا بخدا...
دست تنها....
تو مملکت غریب....
صبح تا شب میدویم که بتونم به درس و کار و زندگیمون برسیم...
شب وقتی سرمون به بالش میرسه،اول میمیریم بعد میخوابیم....
زشته بخدا.....یکم رو ظرفیتمون کار بکنیم....
ما مردم این سرزمین، با آرامش بیگانه ایم. مشغله های ذهنی مان یکی - دوتا نیست. تا می آییم با یک مسئله کنار بیاییم و سازگار بشیم، سر و کله ی غول مرحله ی بعد پیدا میشه. البته بیشتر وقتها این غول خودش نمیاد و یک عده ای از اون عقب هلش میدند توی ماجرا. مثلا هنوز سر و صدای بنزین و اعتراض و ... نخوابیده که الکی الکی یه کلیپ درمیاد توش یه هیولا بچه ی زباله گرد رو میندازه تو سطل زباله. پشت بند اون سناریوی همیشگی اجرا میشه. این ذهن بی صاحاب ما آروم نمی گیره.
استاد قائدی یک پستی گذاشته بود با عنوان "شهروند عاقل". دلم گرفته بود. زیر نوشته اش در بخش نظرات نوشتم: "بعضی وقتها دلم میخواهد عاقل نباشم. نه شهروند عاقل، نه همسر عاقل، نه مادر عاقل. نه فرزند عاقل و نه هیچ چیز عاقل دیگری. دلم می خواهد بی خیالِ همه ی مسئولیتهایم بروم دیوانه وار دیوانگی کنم". 
پاسخم داده است: این خودش عین عقل است ...
اولین جایی که تو سال جدید رفتم محل کارم بود، نه شیفتم و نه آنکال، ولی نیاز بود که برم. همیشه اولویت اولم تو همه چی حال خوب خودم بوده و رضایت مندیم، حتی اگه هیچ کس اهمیت نده، حتی اگه فقط خاطره شه. بعضی وقتها حس میکنم خدا منو آفریده برا تجربه کردن اولین ها، هیچ وقت دوست ندارم خیلی چیزها رو توضیح بدم، چون خیلیا تصوری ازش ندارن و منم تصور ساختن تو ذهن بقیه رو دوست ندارم. حس خوبی به سال 98 دارم.
 
من وقتی تازه اومده بودم اینجا،
 
میرفتم Food basics خرید میکردم.
 
مترو و فودبیسیکز رو اینجا نداره. به جاش safe way و Saves on داره.
 
حقیقتش سوپراستور دیگه نمیرم. یعنی قید امتیازات کارتم و.. رو زدم و دیگه نمیرم اونجا.
به جای فقط والمارت میرم.
اینقدر که جنس های کانادایی اشغالن. کارکنانشون خیلی وقتها بی حوصله و ناشی هستن.
یعنی تو هیچی سالم یا تموم نشده نمیتونی پیدا کنی اینجور جاها.
 
نصف روز بیرون بودیم، اونم بود، مثل مجسمه ۴ ساعت کامل بی تحرک زل زده بود به روبه روش!
همه‌ش فکر میکردم نکنه روباته؟! برعکس اون، من توی این ۴ ساعت اصلا آروم نداشتم...
بعضی وقتها یک کلمه میتونه تلنگر بزرگی برای ماهایی که گاهی توی خواب زمستونی فرو رفتیم یا قدم های اشتباه برمیداریم باشه!
فردا واسمون مهمون میاد احتمالا خیلی بمونن، میخوام اشتباهاتمو جبران کنم!
واسه خودمو، خودش، کیف پول خریدم:) ولی قول دادم دیگه هیچوقت از این کارا نکنم!!! (هدیه دادن مم
خیلی وقتها میخوام به جایی پناه ببرم دقیقا مثل اینجا. مثل وبلاگ. جایی که آدم ها نه بر اساس زیبایی و ثروت باباشون (شبیه اینستاگرام) نه بر اساس تعداد ریتوییت و هجوگویی هاشون(شبیه توییتر) نه بر اساس تعداد اعضا و تبلیغات کانالشون(شبیه تلگرام) دسته‌ بندی و رتبه بندی نمی‌شن، جایی که فقط مهم خودت بودنه و این خود اصلا شناخته نمیشه و صرفاً چیزی که مینویسی مهمه.
.:میرزا کوچکی:.
(شروع دوباره)
تنها روی پشت بومی که فقط آسمون ازش دیده میشه نشستم دارم نهار میخورمخوابم میاد
و دارم فکر میکنم که بعد از نهارم برم بخوابم یا درسمو ادامه بدم
بیدار بودنم باعث افزایش یک نمره بشه مثلا . خوابیدنم باعث لذت آنیم شه
اما مگه اون نمرهه قراره کوه رو جا به جا کنه؟
من که به رفتن به نمایشگاه کتاب و خونه دوستم و ملاقاتشون نه گفتم
به خوابم نه نگم دیگه
به درک که قرار نیست زود تموم شی مرورت کنم :/ بعضی وقتها مثل الان ازتون متنفرم که هنوز تخصصی نشدید
*عنوان هم رب
بعضی وقتها بعضی جاها به خودم میگم مائده حرف نزنی نمیگن لالی که. حتی اگه بگنم تو نباید حرفی میزدی. بعضی وقتها من حرفی میزنم که چیز دیگه ای اصلا تو ذهنمه اما یجور دیگه میشه مثلا میخوام اتفاق خوبی باشه ولی خراب میشه و بد برداشت میشه. این معضل همیشگی منه. ولی چیکار میتونم کنم؟ نباید بترسم از حرف زدن تا کم کم یاد بگیرم هر حرفی رو نزنم یا اصلا این که چجوری بگمش. خیلی ناراحتم به خاطرش. 
بیخیال. خیلی وقت که بیدار شدم اما هنوز نشستم پای کارم تازه میخوام
یک سکانس خیالی از اتفاقات روز قبل از مراسم رونمایی اولین کتاب یک نویسنده(خودم)در ده سال آینده...مثلا پاییز سال ۱۴۰۸
به نام اوی من و تو
 رویای جشن امضا...
موبایلم را برداشتم و شماره اش را گرفتم. با دومین بوق گوشی را برداشت.از خودم که اگر آب بخورم به او خبر میدم در عجبم چطور  طاقت آوردم و تا امروز یعنی تا روز قبل از برگزاری مراسم جشن امضا این خبر را ازش مخفی کردم؟ راستش چون او یک کمی ازخودم دیوانه تره و اینجور وقتها از استرس و هیجان روی پاهاش بند ن
دو تا دختر یتیمش را با قالیبافی بزرگ کرده بود تا آخر عمرش با نداری ساخت.بعضی وقتها حتی پول نون هم نداشت اواخر عمرش در خانه تنها بود دخترانش که ازدواج کرده بودند در شهر دیگری زندگی می کردند. میگفت اگر من در خانه ام  بمیرم تا چند روز کسی متوجه نمی شود. خدا دوستش داشت شب بیست و یکم ماه رمضان برای شرکت در مراسم احیا به مسجد نزدیک خانه اش رفت بین نماز مغرب و عشا  آخرین کلامش این بود "قدر جمهوری اسلامی را بدانید" سر بر سجده شکر گذاشت و دیگر برای نماز
میدونی این طبیعی هست که فکر کنی من برای در اومدن از این وضع که دچارشم هیچکاری نمیکنم. چون احتمالا بهبودی برام هنوز اتفاق نیفتاده. اما من هر روز که بیدار میشم فقط با این امید چشم باز میکنم که بتونم روز بهتری رو بسازمو بیشتر کار کنم. به خودم تشر میزنم که باید بلند شمو دست از خوابیدن بردارم. بعضی وقتها واقعا همین یک فعل که برای بقیه شاید ساده باشه برای من سخت ترین چیز ممکن هست. این که مست خواب میشم و بعدش بیهوش. یا این که اگه باز به خودم باشه یسری کا
متن و ترجمه فارسی آهنگ جدید BTS و چارلی ایکس سی ایکس به نام Dream Glow

[Verse 1: Charli XCX]
I spend my whole life following the night time
من کل زندگیم رو صرف دنبال کردن لحظات شب میکنم
Can't see the stop sign what you gonna say (hey)
نمیتونم تابلو ایست رو ببینم چی میخوای بگی
Wandering quietly right into my dreams
سرگردان به سمت رویاهام میرم
It’s all that I see what you gonna say (hey)
این تمام چیزیه که میبینم چه حرفی برای زدن داری

[Pre-Chorus: Jungkook]
Always feeling something bigger something real wild
همیشه یه چیز بزرگ و یه چیز ماجراجویانه واقعی رو حس میکنم
Keep on sh
کف ایوان نشسته ام. نسیم خنکی می وزد، برگ های درخت خرمالو تکان می خورند. موسیقی عربی دلخواهم را می شنوم و منتظرم که ماه از راه برسد. در حال انتظار ستاره ها را می شمارم؛ یکی، دوتا، سه تا، چهار تا، ده تا. خسته از شمردن  با خواننده زمزمه می کنم: زیدینی عشقاً زیدینی، یا احلی نوباتِ جنونی‌، زیدینی. این جور وقتها دلم می خواهد زبان عربی را بفهمم. به ماه کامل نگاه می کنم و دوباره زمزمه می کنم: یا احلی نوبات جنونی...
 
میدونی ستوده ته تهش همه میرن یا خودشون با جفت پاهای خودشون میرن یا دست تقدیر اونارو ازت جدا میکنه یا همین فردا صبح چمدوناشونو ور میدارن و با یه بلیط به مقصد ناکجا اباد برای همیشه از زندگیت محو میشن یا نه ده ها سال دیگه میبینی هنوز وقت رفتنشون نرسیده بعضیا میرن دوراشونو میزنن دوباره برمیگردن بعضیا میگن بریم یه دور بزنیم باز میایم و دیگه هیچ وقت برنمیگردن ؛ ادما همینن
گاهی وقتها میگن برای همیشه کنارتیم و یه هفته بعدش ( نه یه روز کمتر نه یه رو
گاهی لازم نیست اصلا یک حرفهایی را برای کسی بگیم، گاهی لازم نیست اصلا درباره چیزی توضیحی بدیم، با این گفتن ها برعکس یک سری علامت سوال توی ذهن طرف مقابل میکاریم، چیزی را بهتر نمیکنیم فقط پدر طرف را در میاریم. 
گاهی لازم نیست یک کارهایی را انجام بدیم؛ فقط برای اطمینان حاصل کردن. مثلا لازم نیست یک خرس قهوه ای را بغل کنیم تا مطمئن بشیم که واقعاً مثل خرس قصه جنگله یا نه میتونه کمرمونو بشکنه!
گاهی وقتها صبر و تحمل و تأمل لازمه.
______________________________
هیچوق
راستش نمیدونم برای درگذشت آقای نجف دریابندری چی بگم. جز حسرتی که به خاطر رفتن این آدمهای خوب به دلمون میمونه اما وجودشون موندگار و فراموش شدنی نیستن. خبر غم انگیزی بود...
 
یادته گفتم یه دفعه یه ادیت انجام دادم برای یک کارخونه که یکی از آشناهام توش کار میکرد و کارشونو راه انداختم؟ یه کار جزئی بود اما انجامش دادم. حالا الان قراره عکس بگیرم براشون. اولین تجربه ی مستقل من. خب میدونی که من عکاسی جز شاخه ای که دوسش دارم انجام نمیدادمو دوست نداشتم.
خدا می دونه چقدر بعضی وقتها حس های مختلف قاتی پاتی دارم... چقدر ذهنم شلوغ میشه... سرعت زندگی هم که زیاده... روزها تند تند می گذرند ... همش وقت کم میارم... گاهی خسته میشم، دلم می خواد هیچ کاری نکنم... دو تا کتاب دارم می خونم... برای نوشتن داستان به سوژه های مختلف فکر می کنم...
ذلم آزادی و رهایی می خواد ... دلم تنگ میشه ... ذهنم همش درگیر هزار موضوع و مسئله متفاوته...
خوشحالم که توی زندگی تجربه های متفاوتی داشتم ... ولی گاهی هم افسوس می خورم که چرا بعضی از سالها
سلام 
نمیدونم چرا اصلا 
چرا الان با ایننننن همه خستگی
بعد از ۱۶ ساعت زحمت
مینویسم
از این که 
من زندگیو عوض میکنم
و
از غیر خدا میبرم
دستمو کوتاه میکنم از جز خودش
به هیچ کس جز خونوادم فکر نمیکنم 
و از هر چه پیش بیاد راضیم(اگه خدا خودش بخواد)
بعضی وقتها زیادی توجه کردن و فکر کردن به چیزی یا کسی خیلی از ارزش خودت کم میکنه در صورتی که متقابلا انرژی یا دریافتی نداری.
پس سپردم آرزوهایم را به فراموشی و تلاش برای بهتر شدن حال چون اگر ادم حال نداشته باشه
خیلی وقتها می شنویم که خیلیا می گن آخرش چی؟ 
هر چی از عمر آدم می گذره متوجه می شوی که آخر موضوع قبلی چیز مهمی نبود خب حالا میروی دنبال آخر موضوع بعدی؟ ولی آخرش چی؟
 
به نظر هیچ وقت نباید دنبال آخرش باشی. بهتر نیست بجای آخرش به اولش و در حین انجامش فکر کنیم.
 
اگر از شروع یک کار و انجام یک کار لذت نبریم آیا از آخرش لذت می بریم؟ 
 
به نظر من که بهتره در لحظه زندگی بهتری کنیم و با امید آخرش خود را اذیت نکنیم. 
 
این وبلاگ هم همینه و دارم می نویسم برای خ
با این چشم درد، دیگه نمیتونم دنبال عکس توی آرشیوم بگردم. 
بهترین بک گراندی که تا این لحظه تونستم باهاش کنار بیام همینه فعلا. 
دوست داشتم سرچ کنم. 
هرچند، حتی گوگل هم خیلی وقتها به سختی چیزی که میخوامو میتونه پیدا کنه...
دلم گرفته
کلا
:(
-------
بعدنوشت: بالاخره با کار روی یکی از عکسها، الآن یذره بهتر شد...
میخواستم بیشتر در مورد خودم بدونم و بنویسم...
شاید که نه,ولی من از اون دسته ادمهایی ام که زیاد از خودم حرف نمیزنم... از خودم...از دغدغه هام...از ارزش هام...سکوتی توی زندگیم دارم که باعث میشه کلی حرف تو وجودم تلنبار بشه و بخوام یه جایی با یه سری دوست به اشتراک بذارم.
فقط اینم دوست دارم بدونین که من اول دبستان که بودم,معلمم ام اس گرفت و ما بیشتر وقتها کلاس نداشتیم.برای همین سخت ترین درس دوران تحصیل من املا بود.هنوز برای انتخاب این ز یا ظ یا ض,باید از اط
دخترِ جوانِ مو بوری، پذیرفت به من در خانه درسِ خصوصی بدهد، بی آنکه مدیره اش بویی ببرند. او گاهی وقتها از املا گفتن دست می کشید تا با آه های عمیق دلتنگی اش را آرام کند: بهم می گفت که تا سرحدِّ مرگ خسته است، که در تنهاییِ دردناکی زندگی می کند، که برای داشتنِ شوهرْ حاضر به پرداختنِ هر چیزی بوده، هرکی می خواهد باشد ...
وقتی شکایتهاش را به پدربزرگ گزارش می دادم، پدربزرگ ام می زد زیر خنده: او بسیار زشت تر از آن بود که مردی بخواهدش. من، نخندیدم: آیا می شد
شروین میگه ما آدمها از هم یاد میگیریم . بیش ار از همه،  بی احساس شدن رو . این که از یه سنی به بعداز اومدنها ذوق نمیکنی و رفتنها برات یه پروسه روتین هستن ... دلیل این بی احساس شدن ، تحربه اس . به همین سادگی. 
ولی من میخوام به حرف شروین یه چیزی اضافه کنم. بیشتر وقتها سرمایه گذاری های بزرگی که روی آدمها میکنیم ، برامون سرخوردگی میاره . درست مثل تاجر تازه کاری که نمیدونه هر منم منمی،  هر ادعایی، ریشه و ارزش نداره 
آدمی هم خام زاده شده ، چه میدونه دل هر ک
تفاوت عشق و دوستی 
دوستی و عشق نباید با هم خلط شود. در زندگی اجتماعی خیلی وقتها این مساله خلط شده و مشکلاتی پدید می آورد مثلا با کسی دوست بوده است ولی توقعات عشق داشته یا عاشق کسی بوده ولی با توقعات دوستانه فقط مواجه شده است. مهم است که بفهمیم که یک وقت عاشق کسی
ادامه مطلب
خیلی وقتها به این فکر می کنم که چه انتظاری از دنیا دارم؟ دنبال چی هستم؟ کجا را می خوام بگیرم؟
وقتی خیلی سطحی فکر می کنم آرزوها و خیالات بزرگی دارم ولی وقتی عمیقتر نگاه می کنم می بینم دنبال یک چیز بیشتر نیستم و تمام تلاشم صرفا در این راستاست.
شادی
 
اما معنی این شادی چیه؟ آنچه که در اعماق وجودم حس کرده ام احساس رضایت از لحظه ها است. مثلا وقتی در حال عبور از خیابان هستم با برداشتن یک تکه آشغال از روی زمین احساس رضایت می کنم. وقتی با یک کودک با مهرب
دست در دست هم بدیم و رو لب های هم لبخند مهربانی بکاریم :)
بعضی وقتها یه چیزهایی باعث سرکوب استعداد میشه که شاید تصورش برا همگان سخته و خنده دار، نداشتن کوله پشتی، نداشتن دفتر و ... این مشکلات همچنان تو کشور ما هست...
کوله پشتی مهر: اینجا
شاید بعضی وقتها خودمو قایم کنم پشت کارهام. خودمو غرق کنم تا به خیلی چیزها فکر نکنم. اما شاید بعضی وقتها از دستم در بره. ولی من دلم میخواد با آدمایی که قبول و دوسشون دارم هم هویت بشم. با کارهام هم هویت بشم و زندگیم همینها باشه جوری که اگه اینها رو ازم بگیری انگار زندگی رو ازم گرفته باشی. من یه دختر ۲۶ ساله ی احمق نمیخوام باشم ـ هرچند که بعضی وقتها شدم ، همه میشن ـ میخوام برای زندگیم بجنگم حالا که این فرصت بهم داده شده و من فعلا قصد از دست دادنشو ند
چقدر این لحظه ها لذت بخش هستن، اما با این حال اصلا حاظر نیستم توی این ثانیه ها و دقایق که با سرعت برق و باد میگذرن بمونم! دلم میخواد زودتر این ساعت ها که پراز خوشی و نا امیدی هستن بگذرن، طی بشن و در نهایت فراموش بشن!بهار، موقع نماز مغرب، یه نسیمِ دلچسبی داره، توی اون نسیمِ خنکِ بهاری دلم میخواد ساعتها بیرون بشینم و دفترچه خاطرات ذهنمو ورق بزنم! همون خاطراتی که به معنای واقعی یک بار توی زندگیم اتفاق افتاد و هرکاری بکنم، دیگه تکرار نمیشن! به یاد
    رنگے بر رخسار مجتبے باقے نمانده بود. او بنزد پدر آمد دست راست خود را بر کتف ایشان نهاد و گفت: پدر! من چہ بگویم؛ او دیگر بزرگ شده است و نمےشود در کارهاے او دخالت بیش از حد کرد. تا بہ او بگویے  دختر گلم کجا بودے یا فلان جا چکار مےکردے اخم و تلخ مےکند و سریع روانہ اتاق خود مےشود. من کہ بیشتر وقتها بیرون از خانہ ام و از کجا بدانم او کجا مےرود  یا چکار مےکند؛ مقصّر مادرش است کہ اهمیّتے بہ رفت و آمدهایش نداده است.
ادامه مطلب
برای اینکه یک مذاکره بر مبانی اصولی و صحیح جلو برود باید چه اصولی رعایت بشه؟ خیلی وقتها نفراتی را می بینیم که در حال بحث هستند ولی اصلا حرف همدیگر را متوجه نمی شوند و وقتی از بیرون به آنها نگاه می کنیم گویی دو جزیره مختلف و با دو زبان متفاوت در حال مذاکره هستند. 
 
به نظرم وقتی افرادی می خواهند شروع به مذاکره کنند باید یک سری موارد را ابتدا توافق کنند. زیرا بدون هیچگونه بستر یکسان نمی توان با هم مذاکره کرد.
 
1- توافق بر یکسری اصول اولیه
2- هدف از
بعضی وقتها خود طبیب هم مریض میشه ولی با این حال  مریض رو هم درمان می کند.
اما تا حالا به این فکر کردید که کسی که گرفتار  مشکلات اخلاقی است روح خودش مریض باشد نمی تواند درس اخلاق به کسی بدهد 
یعنی در واقع کسی که خودش رو تربیت نکرده نمیتواند کسی دیگر رو تربیت کنده ( حتی فرزندان خودش رو)
 پس قدم اول برای اصلاح خانواده و جامعه اول تربیت خودمان هست بعد دیگران
 بقولی « خفته را خفته کی کند بیدار»
اما آنچه باید انسان بیدار انجام دهند این است که آن کس ک
به نام خداوند جان آفرین
گاهی وقتها آدمها انقدر دلشون میگیره که میخواند سر به بیابون بزارند
جوری که هیچ وقت به اونجای که بوده برنگرده که اعصاب روانش خراب بشد چند وقتی میشد که منم این حال روزم شده همش تو فکرم خودم را به یه کاری مشغول کنم که اعصابم بهتر بشد اما اما ای دل قافل هرچه دارم شنا میکنم به ساحل برسم بدتر دارم دور میشم دور دور  خدایا تو کمکم کن که از این منجلاب بیرون بیام من خدای  من تو بزرگی تو کریم هستی تو رحیمی تو بزرگی قادر توانا یا رب
خیلی وقتها ما آدمها وقتی تنها میشیم احساس میکنیم حالمون خوب نیست
چندوقتیه که وقتی تنها هستم حالم خوبه خیلی خوب
میدونی چرا؟
چون یک رفیقی پیدا کردم که مدام این حرفش را برای خودم تکرار میکنم:
همانا مادررعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم ویادشماراازخاطرنمی بریم
اسم رفیقم مهدی است رفیقی که به سمت خوبیها هدایت میکنه رفیقی که خیلی باخدا رفیقه رفیقی که واقعا رفیقه ....
پیشنهاد میکنم اگه دنبال حال خوب هستی باهاش رفیق بشی
این رفیق همیشه خواسش بهت هست برای
امروزم شروع شد. هنوز شروع نکردم میخواستم چند تا عکس آپلود کنم از مجموعه ی جدیدم که کم کم داره شکل میگیره ولی نشد. هنوزم نمیشه فکر کنم باید با لپ تاپ بیام به هر حال که توی اینستا گذاشتمشون. هرچند که شاید عالی نباشن اما کار ادم کم کم کم خوب میشه دیگه. نه یهو. این پروژم برای خودم یه خورده سخت بود باید به یسری چیزا پشت پا انگار میزدم یعنی سعی میکردم نادیده اش بگیرم. شاید اگه مامان خونه باشه هیچی اینجوری نشه چون خیلی سخت گیره ولی خب حالا که کم خونه میا
اون دوستم که مریض بود باهام تماس گرفت، از دردها و ناراحتی های موقع جراحی باهام حرف زد. قشنگ می تونستش درکش کنم باهاش همزاد پنداری می کردم. یاد خودم و همه سختی هاش افتادم. ولی واقعا یه تحربه فوق العاده بزرگه تو زندگی♥️ واقعا ادم بعد از هر سختی قوی تر میشه
البته بعضی وقتها دهنمون سرویس میشه کثیف
* در آستانه بهار گلدون هامو سرو سامون دادم. برای سال نو هم گندم گذاشتم جوونه بزنهسبز شه
** همراه بابایی رفتم تکمیل پرونده و این من همش چشم انتظار آقای پ
چرا بعضی وقتها ما اونقدر بی رحم می شویم که همه احساس ترس از وجودمان می کنند ولی خودمان اصلا نمی فهمیم؟ وقتی ویدئو مربوط به اون کودک زباله جمع کن را که در سطل آشغال انداخته بودند را می دیدم، فقط ترسیدم. راستش اولش صرفا داشتم به کار اون فرد فکر می کردم و می گفتم چقدر کار بدی کرده است ولی بعدا که به خودم آمدم ترسیدم. گفتم من چه کارهایی می کنم که فقط ازم تا بحال فیلم نگرفته اند! شاید اگر از سبقت گرفتن من هم و رفتار بد من در رانندگی هم فیلم بگیرند به ه
  
درس اول :
 
دَخُوت / دَخومآن خَرعَه نباشیم ! (مغرور نباشیم ! غرور کاذب گاهی کار دستِ آدم میده) 
علت باخت تو همه چیز همینه !
 
درس دوم : 
همیشه همه صفحه ی شطرنج و زندگی رو ببینیم و بعد درست و حساب شده حرکت کنیم که شکست نخوریم !
 
درس سوم :
 
اشتباهات خودت رو در زندگی و شطرنج نمیتونی پاک کنی !
نمی تونی به عقب برگردی و دوباره از اول بسازی و شروع کنی !
بعضی از اشتباهات قابل جبران نیستند!
 
درس چهارم : 
تو زندگی باید مثل زمانی که شطرنج بازی می کنید صبوری پی
خوندن همیشه بهم آرامش میداد، کتاب خوندن، مجله خوندن، وبلاگ خوندن، تقریباً از پونزده سالگی وبلاگ میخونم. اون زمان وبلاگ دکتر شیری رو خیلی دوست داشتم و وبلاگ گوریل فهیم
عالی بودن یه وبلاگ مثل وبلاگ دکتر شیری که پر بود از مطالب روانشناسی که کلی با بیان خوب اونها رو توضیح میداد و یه وبلاگ هم مثل گوریل فهیم که از اون سر دنیا مطالب رو خیلی وقتها در قالب طنز می گفت و روحمو تازه می کرد. یه عالمه وبلاگ دیگه که با خوندشون انگار با نویسنده هاشون همذات پ
"مردم کره جنوبی خواهان ارتباط دوباره با مردم کره شمالی هستند امّا آن را فورا نمیخواهند، بسیاری از آنها نمیخواهند که این اتفاق در طول عمرشان بیفتد، بیشتر به این دلیل که هزینه ی آن به شکل غیر قابل قبولی بالا خواهد بود"......"همچنین مردم کره جنوبی همدیگر را به چشم انتقاد و تحقیر نگاه می کنند.ارزش نهادن به خود با پذیرفته شدن در بعضی دانشگاه های ممتاز و به دست آوردن شغل های معتبر با دست مزد بالا در شرکت های بزرگی مانند سامسونگ، هیوندا و ال جی تعریف م
بدقول تر از ما یعنی نیست؟ گیر نده بابا راستش قبول دارم در بیشتر کارها کمی از برنامه زمان بندی شده عقب می افتم اما همش دست من نیست. مشتری هم در طول کار دایم نظراتش رو تغییر میده و همین کارها رو عقب میندازه. اگه قبول نکنی هم که نمیشه. بعضی وقتها خب راست میگه و کیفیت کار میره بالا. به نور مشتری بدقلق هم خوردم که رست منو کشیده و صاف کرده تا کار تموم شده. اونقدر دقیق و حساب شده که چاره ای جز پیچوندنش نداشتم چون حس کردم داره ازم سو استفاده میشه و کار زی
امروز روز خوبیه برای این که بالاخره با فاطمه میتونم برم بیرون. اما این که مثل بچه ادمم نشستم دارم کارامو میکنم اگه بتونم کتابمو درستو سریع بخونمش امروز تموم بشه عالیه. میدونی پیدا کردن موضوع برای حرف زدن اینجا خیلی سخته. بعضی وقتها خب من که زیاد اهل بیرون رفتنو اینها نیستم که بخوام نظر بدم راجع بهشون و اینجا در مورد اتفاقاتی که برام میفته بنویسم. اینه که منو ببخش اگه بعضی وقتها نوشته هام شاید اونجوری پر بار نیست. شاید باید از کتاب بگم اما الا
با سلام پسر من حدود 6 سال دارد او به تازگی به روی شکم می خوابد و آلت تناسلی خود را به زمین می مالد و از این کار لذت می برد و حالت نغوذ به او دست می دهد . ما سعی می کنیم حواسش را پرت کنیم ولی او می گوید که خودش هم نمی داند چرا اینکار را می کند . مادرش بعضی وقتها عصبانی می شود . نمی دانیم دقیقا چه رفتاری بکنیم و در برابر پرسش هایش که چرا آلتم بزرگ می شود چه جوابی به او بدهیم .
ادامه مطلب
اگه توییتر داشتم الان یهویی میرفتم توییت میکردم که :داشتم عمیقا جزوه ای رو که هنوز به یک دهمش هم نرسیدم میخوندم که دیدم ساعت 2 شده و هنوز نهار نخوردم ، ساندویچ کتلتی که درست کرده بودم رو باز کردم و شروع کردم به خوردن ، آهنگ لاله عباسی از پری زنگنه رو پلی کردم و هندزفری تو گوشم
چی شد؟ هیچی یهو دیدم صورتم خیس از اشکیه که نمیدونم از کجا و چرا پیداش شد
نهارمو نیمه رها کردم و واسه اینکه کسی منو نبینه رفتم زیر پتو و تظاهر به خواب بودن کردم ...
شنیده بود
۱۰ نکته برای رسیدن به هدف دلخواهتان.

رسیدن به هر چیزی که دوست دارید کار آسانی نیست. نیاز دارید بدانید روی چه مسائلی باید تمرکز کنید و از چه چیزهایی دوری کنید. خیلی وقتها علت نرسیدن شما به اهدافتان رعایت نکردن یک سری از مسائل جزئی و پیش‌پاافتاده است. موارد ساده‌ای که تاثیر به سزایی در رسیدن به هدف دارند ولی به قدری بی‌اهمیت جلوه می‌کنند که ما به راحتی از کنارشان رد می‌شویم.
ادامه مطلب
خیلی وقتها درونمون پر میشه از #خاطرات گذشته ؛ یهو حس میکنی تو چند ثانیه و چند دقیقه ، چند سال از عمرتو ، شیرین و تلخ و زشت و زیبا ، داری میبینی!
نه!
دیدن نه ... انگار الان تو همون لحظه قرار گرفتی و داری تجربه میکنی! به ضربان قلبت ، به گرمی نفس هات و حتی به خنده ای که روی لبات میشینه توجه میکنی و با تلخی از کنارش عبور میکنی... خاطره بعدی ... خاطره بعدی... همشون مثل عکس های یک آلبوم سیاه سفید مرور میشه و میرسه به الان ! به جایی که هستی! به ظاهرت ... به باطنت ...
وسط حرف زدن میگه: تو بعضی وقتها هم هیجان زده و مضطربی ولی تظاهر میکنی که مشکلی نداری. تایید میکنم ولی تاکید میکنم که اون استثناست که متوجه این موضوع شده وگرنه خیلی ها متوجه نمیشن. میگه: خودت لو میدی، لرزش نامحسوس صدات، فراز و فرودهات حین حرف زدن لوت میده. میگه: تو اینجور مواقع انگشت کوچیکه و انگشت حلقه دست راستت رو جمع میکنی و با دست چپت باهاشون بازی میکنی، در یه دقیقه بیشتر از پنجاه بار انگشترت رو تا نوک ناخنت میاری و میبری جای اصلیش. به اینجو
وقتی یه سنگ بندازیم تو دریا،
دریا اصلا به روی خودش نمیاره 
که سنگی به سمتش پرتاب شده!
اما گاهی وقتها ما،
یک حرف یا رفتار کوچیک 
ناراحتمون میکنه!
یادمون باشه که؛ 
وقتی آدم بزرگ بشه و عمیق،
بزرگترین مشکلات رو هم در خودش
غرق میکنه،
نه اینکه خودش غرق مشکلات بشه!
 خدایا دل های ما را دریایی کن!
الکترسیته:  الكترسیته انرژی نهفته ای در طبیعت و وجود آن در بعضی از مواد موجود درجهان میباشد این نیرو به صورت های مختلف میباشد و دارای 2 قطب میباشد اما به صورت كلی میتوان الكترسیته را به دوبخش تقسیم كرد الكترسیته ساكن++این حالت از الكترسیته عنصری كه آن را بو جود می آورد دارای قطب مثبت+میشود مانند وسیله پلاستیكی كه بر اثر مالش دارای قطب مثبت میشود یا بدن انسان كه بر اثر برخورد با این گونه اشیاء درای قطب مثبت الكترسیته ساكن میشود فقط زمین تامین
خیلی وقتها که به شروع کسب و کار جدید فکر می کنیم، میان انواع و اقسام کارها گیج می شیم. ولی بهتر است که بطور سیستماتیک دسته بندی هایی را انجام دهیم. به این معنی که شغل ها را دسته بندی اساسی کنیم. مثلا از نظر من تقسیم بندی زیر اساسی است:
1- کارمندی
2- خود اشتتغالی
 
منظور من از کارمندی هر نوع کاری است که باید برای شخصی انجام دهید تا در مقابل آن مزد ثابت و روتین دریافت کنید. این شغل در هر شکل و نوع آن کارمندی است. 
 
پس از تقسیم بندی فوق الذکر به این نقط
پدر بغض کرده و ناراحت دست های مادر را لای انگشتانش گرفته بود و می گفت: ای کاش من جای تو بودم ... بر خلاف پدر، مادر تبسم کرد و گفت: این حرفها چیه مرد؟ دکترها گاهی وقتها اشتباه می کنند ... مطمئن باش من، بر خلاف تشخیص دکترها که گفتند فقط شش ماه زنده ای، تا شصت سال دیگه می مانم. پدر با لحنی غمگین گفت: اگر برای تو اتفاقی بیفته، من یک ثانیه هم زنده نمی مانم. پسر یازده ساله که اینها را می شنید، اگر چه برای مادرش ناراحت بود، اما از با وفا بودن پدرش شادمان بود
تمام زندگی من رویاست و آرزو. دلم یه دلخوشی واقعی میخواد ، درست همین الان. بعضی وقتها ناامید میشم از خودم، از اوضاعم، از زندگیم از رویاها و آرزو هام. خسته میشم. خسته میشم اما نمیخوام جا بزنم. نمیدونم دقیقا چی منو سروپا نگه میداره فقط میدونم هست. چیزی که باعث میشه سعی کنم ، با تمام خستگی ، با تمام پا دردم که شکسته حرکت کنم. خیلی سخته کارهام. واقعا سخته. بعضی وقتها میگم فایده ای نداره. من خیلی عقبم. گاهی حسرت گذشته رو میخورم. چه روزهایی که با غفلت
✉️نمیدونم چه حکمتیه،با اینکه چهار سال از فارغ التحصیلیم میگذره هنوز بعضی وقت ها خواب میبینم چند تا واحد پاس نشده دارم و هنوز فارغ التحصیل نشدم ! و چقدر عذاب میکشم سر این قضیه تو خواب.جالبه بعضی وقتها تو بیداری هم این حس بهم دست میده :| مثلا یه ندائی تو سرم میگه : پس کی میخوای بری سراغ فلان واحد؟ حالا فلان واحد چیه؟واحدی که هیچ ربطی به رشته من نداره
امیدوارم دیروز و امروز جزو اخرین روزهای عمرم بوده باشه که بهت فکر کردم.فکر کردن بهت اذیتم میکنه.
شله زرد عضو جدایی‌ناپذیر سفره‌های افطار و نذری‌های محرم است. حتما شما هم بعضی وقتها دلتون خواسته شله زرد نذری درست کنید یا برای مهمانی افطار برای ۱۰، ۱۵ نفر یا حتی تعداد بیشتری مهمان شله زرد بپزید. پس با ما همراه باشید تا به سادگی طرز تهیه شله زرد رو برای هر تعدادی که بخواید یاد بگیرید
مواد مورد نیاز پخت شله زرد برای 8 نفر
برنج نیم دانه و خرد شده 2 لیوان
شکر 4 پیمانه
آب 12 لیوان
کره گیاهی 50 گرم
زعفران 1مثقال
گلاب 1 استکان
روغن مایع 1 ق غذاخوری
خ
این روزها بیشتر از هروقت دیگه ای دلتنگ نسترنم... دلتنگ لحظه هایی که بپرسه چته و من بی مقدمه همه ی اون چیزی که تو دلم هست رو بریزم بیرون و اون فقط زل بزنه به من و گوش بده... اصن آدم گاهی وقتها فقط دو تا گوش میخواد که براش حرف بزنه و بعدش هیچی نشنوه، شاید برای همینه که زیر دوش آب حرفت میاد و گوشت شنونده همه دلتنگی های قلبت میشه.
دلم میخواد توی همه کلافگی ها و خستگی هام برگردم به گذشته وُ بشینم پشت میز تحریرم، نور مانیتور بیفته توی صورتم و زل بزنم به چ
گاهی وقتها ، کسی که بیشتر سکوت میکند
بیشتر از همه ، دوستت دارد...!

محبوبم...
اگر روزی درباره من از تو پرسیدند ...
زیاد فکر نکن ...
مغرور به ایشان بگو : 
.
.
.
دوستم دارد ...
بسیار دوستم دارد...
                                                         " نزار قبانی "
تن و بدنم  زیاد کبود میشه اما بیشتر وقتها خودمم نمیدونم کی چی شده! الان گوشه ی انگشت اشاره م جوری کبود شده که قاعدتا باید لای چیزی مثل در مونده باشه ! اما هیچی یادم نمیاد !!! 
وقتی عادت ماهانه شروع میشه درد میپیچه تو دل و کمر و پاها و تمام بدن .خلق تنگ میشه اعصاب خورد و بی حوصلگی افسردگی میل به گریه همه و همه چند روز چنان درگیرت میکنن که حال نداری به چیزای دیگه فکر کنی اینا رو نگفتم که تکرار مکررات شه اما دیشب که کیسه آب گرم رو تو شب تابستونی گذاشت
نرمال و طبیعی بودن حس خیلی خوبی ه! شاید آنرمال بودن، جزو دسته‌ی آخر طیف بودن، جزو خواص بودن حس هیجان و متفاوت بودن داشته باشه، اما آرامش نداره! بعد حدوداً ۶ سال احساس آرامش رو تجربه می‌کنم. احساس آرامشی که از "نبود مشکل" نیست؛ بلکه از توانایی حفظ آرامش و ایمان و لازم دانستن حفظ سلامتیِ روانی و جسمی ه. احساسی ه که از بهبودی روانی حاصل شده.
بعضی وقتها میشینم و به این فکر میکنم که زندگی قراره در ادامه چه مشکلی برام پیش بیاره؟ به گزینه‌های مختلفی
میشه گفت شیش سال که بلاگرم، خیلی خوندم خیلی نوشتم اون اوایل خیلی کپی کردم خیلی رفیق پیداکردم با خیلیا دعوا کردم کراش زدم متنفرشدم وبلاگ واسه من به همین صحفه سفید روبه روم خلاصه نمیشد خیلی چیزا و اتفاقات بود وبلاگ واسم بیشتر شبیه زندگی بود.این اخرین پست من داخل این وبلاگ یاهروبلاگ دیگه ایه! 
از نقدکردنم متنفرم(: ولی خب بعداز شیش سال میشه نقدهاروهم شنید نه؟
دوستون دارم، و شایدباورتون نشه که خیلی وقتها بهتون فکرکردم و دعاتون کردم.
-حذف نمیشه و
خیلی وقتها شده که ما خیری به یه نفر رسوندیم با نیت « برای رضای خدا» اما اگه 
از همون آدم ضربه ای بخوریم اول چیزی که  بذهنمون می رسه اینه :
«بشکن این دست که نمک نداره» یا «کلا من شانس ندارم به هرکس خوبی کردم 
بدی دیدم».
 
دوستان مهربان بودن عالیه اما عالیتر اینه که از محبتی که کردیم رد بشیم.
 
و دریافت کننده ی  محبتمون را مدیون ندونیم.
چون ما کاری برای او نکردیم که انتظار پاسخ از او داشته باشیم.
 
اینکه اخلاقا، جواب محبت ،محبته درسته. 
اما ما با طر
هوشیار باش!
اعتراض کردن نسبت به حقی که داره ازت ضایع میشه خیلی رفتار پسندیده ای هست.
چرا که تو انسانی و گوسفند نیستی سرت رو بندازی پایین فقط بِ‌چَ‌ر‌ی !!!
ولی مواظب باش با لحن بد و نحوه ی بد بیان کردنش گند نزنی به اصل قضیه!
خیلی وقتها محتوای اعتراض وارد هست اما نحوه ی بیانش جوری هست که نمیشه حق رو بهت داد!
عصبانیتت رو کنترل کن مسافر! 
وقتی میبینی اوضاع داره به نفعت پیش میره و قاضی حق رو داد به تو از گفتن جملات اضافه که طرف مقابلت رو جَری کنه پرهی
وای که چقدر این فیلم قشنگ بود*-* خیلی دوستش داشتم و پیشنهاد میکنم حتما ببینینش((= بدون دیدن هیچ خلاصه ای ازش بپرید تو دل فیلم و ببینینش! ژانرش هم عاشقانه است. چندتا دیالوگ:
بعضی وقتها فکر میکنم مردم نمی فهمن که وقتی بچه ای چقدر تنهایی، انگار اهمیتی نداری.
چه شکستی از این بدتر که این همه وقتت رو پای یه نفر بذاری و آخرش بفهمی که چقدر باهات غریبه است.
دوستت دارم و شاید بزرگی همین جمله ی کوچیک دنیارو نجات بده.
ممنون از ناشناس عزیزی که این فیلمو پیشنها
بهترین شغل برای افراد با حساسیت بالا (احساساتی) چیست؟

شغل شما چیست؟ آیا کاری که انجام می‌دهید با روحیه‌تون سازگاره؟ و یا مثل خیلی از افراد دیگه فقط برای بدست آوردن یک فیش حقوقی از صبح تا شب کار می‌کنید؟ تو چنین شرایطی مطمئناً هیچ دلخوشی از شغلتون ندارید. ولی بدون هیچ دلیلی ادامه میدید و شاید هم، هر چند وقت یکبار از خودتون بپرسید چه کاری برای من مناسب‌تره؟ 

شغل مناسب، شغلی است که با روحیه شما سازگار باشد. به طور مثال:
ادامه مطلب
بهترین شغل برای افراد با حساسیت بالا (احساساتی) چیست؟

شغل شما چیست؟ آیا کاری که انجام می‌دهید با روحیه‌تون سازگاره؟ و یا مثل خیلی از افراد دیگه فقط برای بدست آوردن یک فیش حقوقی از صبح تا شب کار می‌کنید؟ تو چنین شرایطی مطمئناً هیچ دلخوشی از شغلتون ندارید. ولی بدون هیچ دلیلی ادامه میدید و شاید هم، هر چند وقت یکبار از خودتون بپرسید چه کاری برای من مناسب‌تره؟ 

شغل مناسب، شغلی است که با روحیه شما سازگار باشد. به طور مثال:
ادامه مطلب
پنج روزه گوشیم خراب شده و دارم به دور از تکنولوژی و دوستهام زندگی میکنم. خوبه بعضی وقتها چند روز نباشید ببینید اون دوستهایی که هر روز توی مجازی باهاشون در ارتباطید دنبالتون میگردن یا نه! کی واقعیه و کی جاش توی همون فضاست فقطراستش اصلا برام سخت نیست ببوسم بذارمش کنار اما وقتی تصمیم خودم باشه نه جبر
گهگاهی با گوشی بابام یا مامانم میم رو میبینم فقط
خیلی چیزها تو سرمه که دوست داشتم بنویسمشون اما راستش با لپتاپ احساس امنیت توی وبلاگم ندارم
و حتی
گاهی وقتها جز اینکه دستهاتو ببری بالا و بگی تسلیم انگار راه دیگه ای نیست
غمگینم. کشتی ام شکسته به خاطر وجود طوفان و صخره و البته عدم مدیریت بنده شکست و به مقصد (مقصدی که من میخواستم) نرسید این چندمین بار است که اینچنین کشتی ام می شکند و به مقصد نمی رسد.
در این وانفسا بدترین و غیر قابل باور ترین خبر را هم برایت می آورند، خبر رفتن تنها عمویت که همان او دیدنش دلت را وا می کرد. بودنش دلگرمی ات بود. وقتی که نتوانستی باز هم بخاطر طوفان لعنتی و کنکور و د
بعضی وقتها انسانها عجیب تبدیل به گاو میشوند. و معمولا مرور زمان است که این موضوع را آشکار میکند. این گونه از گاوها معمولا چشمانشان را روی دریا میبندند و برای شیرجه زدن به سمت فاضلاب میروند. معمولا برای تحریک کردن حسادت شیر، میروند با کرکس برنامه‌ی دوستی میریزند. این گونه گاوها علاقه‌ی شدیدی به قلقلک دادن رگ غیرت دیگران و بازی کردن با غرور آنها دارند و از این کار لذت میبرند.امروز داشتم با ماه صحبت میکردم. او که خودش برای من انسانی خاص بود به
من به اندازه ی تموم اتفاق های بدی که تو زندگیم افتاده به خودم مدیونم، به اندازه ی بدی هایی که در حقم شدو در مقابلش فقط سکوت کردم! به اندازه ی شبهایی که تا صبح بیدار موندمو خوابم نمیبرد، به اندازه ی کارایی که دوست داشتم و نکردم! به اندازه ی غرور بیجایی که  بعضی وقتها داشتم، به اندازه ی جرأت نداشتنم، به اندازه ی خوردن بعضی از حرفامو نگفتنشون، به اندازه ی کم کاری هام واسه موفق نشدنم، به اندازه ی همه ی این ها به خودم مدیونم! من ادم بدقولی بودم واسه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها